نقد و بررسی سریال «آبان» | مجموعهای از کلیشه و بازیهای بیرمق

سریال «آبان» با وعده یک درام معمایی پا به میدان گذاشت، اما خیلی زود زیر بار فیلمنامهای کلیشهای، بازیهایی ناهماهنگ و روایتی بیرمق فرو ریخت؛ نمایندهای دیگر از موج سریالهایی که بیش از آنکه چیزی برای گفتن داشته باشند، تنها در پی دیده شدن هستند.
میان موج سریالهای شبکه نمایش خانگی که یکی پس از دیگری با سر و صدای تبلیغاتی وارد میدان میشوند و به همان سرعت فراموش میشوند، سریال «آبان» نیز با ادعای روایتی متفاوت و ساختاری تازه پا به عرصه گذاشت؛ اما خیلی زود روشن شد که این سریال هم چیز تازهای برای ارائه ندارد.
بر خلاف ادعای سازندگان که از یک درام معمایی پیچیده و شخصیتپردازی متفاوت سخن میگفتند، «آبان» از همان آغاز در تله کلیشههای رایج گرفتار شده است. یک دختر نابغه و یا درگیری با فساد اقتصادی؟ تمام اینها در ظاهر جذاباند، اما در عمل با فیلمنامهای سطحی و بیعمق، تنها بهانههایی هستند برای کش دادن یک داستان که بارها با روایتهایی بهتر در سریالهای خارجی و حتی برخی تولیدات داخلی دیدهایم.
آنچه که بیش از همه در «آبان» توی ذوق میزند، فیلمنامهای است که نه تنها از تعلیق و پیچیدگی لازم بیبهره است، بلکه گاه به قدری ساده و سطحی روایت میشود که مخاطب حس تماشای یک تلهفیلم عصر جمعه را دارد. از کنشهای غیر منطقی شخصیتها تا دیالوگهای شعاری و موقعیتهایی که صرفا برای شوک دادن طراحی شدهاند، فیلمنامه در ارائه یک روایت منسجم و قانعکننده شکست میخورد.
تنها نقطه قابل اتکا در این سریال، حضور بازیگرانی مانند شهاب حسینی و تا حدودی امین حیایی است که با تکیه بر تجربه و کاریزمای خود، سعی میکنند نقشی قابل باور خلق کنند. اما این تلاشها در خلأیی از بازیهای سطح پایین دیگر بازیگران، به سختی دیده میشود.
لاله مرزبان، بازیگر نقش اصلی، متاسفانه در ایفای نقش دختری نابغه و در عین حال آسیبپذیر، فاقد توانایی اقناع مخاطب است. نه تسلط بر لحن دارد و نه توان انتقال حسهای متضاد شخصیتش را. او بیشتر شبیه به کسی است که در حال حفظ کردن دیالوگهاست تا زندگی بخشیدن به نقش.
تلاشهایی برای استفاده از فضاسازیهای سرد، نورپردازیهای مدرن و موسیقی متن محسن چاوشی، شاید از نقاط قوت این سریال باشد، اما باز هم اینها نمیتوانند ضعف ساختاری سریال را پنهان کنند. وقتی روایت بیجان است، موسیقی هم تنها به پسزمینهای اضافه تبدیل میشود
آبان؛ تقلیدی از سریالهای ترکی، اما بدون جذابیتهای بصری آنها
در نهایت باید گفت «آبان» بیش از آنکه یک سریال ساختارشکن و روانکاوانه باشد، شبیه به نسخه بیرمق سریالهای ترکی است، با همان درامهای کشدار، شخصیتهای سطحی، و موقعیتهای احساسی تصنعی. اما بر خلاف نمونههای ترکی، نه از زرق و برق بصری خبری هست، نه از جذابیت لوکیشنها و نه حتی بازیهای باورپذیر.
سریال آبان نه تجربهای تازه به مخاطب میدهد و نه سرگرمی باکیفیتی ارائه میکند. با فیلمنامهای ضعیف، بازیهایی ناهماهنگ، و روایتی بیهدف، این اثر نمونهای است از اتلاف سرمایه و استعداد در مسیر تولید انبوه سریالهای خانگی که بیشتر به فکر ویتریناند تا محتوای واقعی.